روایتی از یک شاعر دروغپرداز
آنان که موجودیت خودرا بر شانه های استوار انسانهایی هموار میکنند تا شاید وجود بیمقدار خودرا بها دهند.
آنانکه فریاد خونین انسانهایی را بر طبل توخالی خود میکوبند تا شاید نجوایی بشنوند. اما، آنچه این بیمقداران نمیدانند، بدل هرگز بهای اصل را ندارد و اصل هرگز با بی بهایی بدل از بها نمیافتد. حتی اگر موقع دادگاه «شانس» بیاورد، موقع آزادی باز هم «شانس» نصیب اش شود و زندانبان درنده خو به او اعتماد کند آدرس بدهد تا چراغ علاالدین را به یک «بینوا» برساند؟!
این قبیل انسانها کم نبودند که اشتباها گذرشان به میان شیران افتاده بود و اکنون که از سازمان فاصله گرفته اند وسوسه همرنگ جماعت شدن آنها را به ورطه سقوط کشانده است. اما ادای شیر درآوردن به مثابه شیر بودن نیست. سعید یوسف یک نمونه بارزیست از این دلقکان بی وجود.
همه چیز از ساواک شنیده بودیم، جز اینکه موقع آزادی زندانی سیاسی، یک چراغ علاالدین و یک آدرس به او بدهند تا لابد برای جلوگیری از «اسراف» آنرا به یک تهیدست یا زحمتکش برساند؟!
اخیرا سعید یوسف (سعید قهرمانی) درباره دستگیری ، زندانی و آزادی اش روایتهای مضحکی بیان نموده که با آنچه تاکنون از ساواک و زندانیان سیاسی دوره شاه شنیده ایم بسیار متفاوت است. اظهارات بی محتوی ، زیگزاگ زدنها و دروغپردازیهای وی درباره دستگیری و زندانی بودنش در یوتیوب تحت عنوان برگی از تاریخ در دسترس می باشد. وی دربخشی از مصاحبه اش ادعا می کند هنگام آزادی از زندان ، ساواک به وی یک چراغ علاالدین داده و یک آدرس که ببرد به کسی بدهد؟! روایتی کاملا مسخره. درباره تعهدگرفتن از زندانی نیز چنین نبود، هنگام آزادی از همه تعهد نمی خواستند، اگر نسبت به شخص خاصی نظر داشتند و چنین تقاضایی می کردند، تصمیم نهایی به چند پاسبانی که لباسهای زندانی را میآوردند تحویل دهند مربوط نمی شد، آنطور که سعید یوسف ادعا می کند «اینها قدری این ور و آن ور کردند و من را آزاد کردند» ؟! خیر، این حد هم بی در وپیکر نبود، حداقل باید از مسئولین بالاتر زندان و یا ساواک اجازه می گرفتند، هر پاسبانی نمی توانست چنین تصمیماتی اتخاذ کند.هرچند اولین بار نیست وی با بیهوده گویی سعی میکند خودش را مطرح کند.
چندسال پیش هم بمناسبت بزرگذاشت رفیق سعید سلطانپور طی سخنرانی در ونکوور کانادا خیلی تلاش کرد ثابت کند سعید سلطانپور را نه بعنوان یک انقلابی که بعنوان فقط یک شاعر باید معرفی کرد. این اظهارات وی در همان زمان نیز حکایت از کینه وی نسبت به سازمان داشت تا سعید را از سازمان جدا کند.
وعجبا که هیچ شرمی هم نکرد که بجای تجلیل از رفیق سلطانپور در انظار عموم خودش را برتر از این رفیق جا بزند، به تبلیغ و تمجید از خودش بپردازد و بگوید:
«و البته ما يک سعید ديگر ھم داريم که متأسفانه ھنوز زنده است و نه تنھا خطر "بريدن" و "خیانت" و غیره در کمال قوت موجود است، بلکه از قديم الايام چموشی ھم می کرده، و زبانش ھم دراز و ھتاک و بی ملاحظه است. اين سعید در شرايطی با سازمان مربوط بوده که سعید سلطانپور بعنوان "روشنفکر" و غیرقابل اعتماد، از سوی رفقايی چون پويان "قال" گذاشته شده. اين سعید، سازنده سرودھای رسمی سازمان فدايی است.» و...
این عنصر فرومایه داشتن رابطه با رفقای شاخه مشهد سازمان و دوره زندان خود را سرمایه قرارداده، مدتهاست به بهانه «سخنرانی و خاطره گویی» لاطائلاتی را بیان می کند. وی درسال ۱۳۶۱ قبل از خروج از ایران شعری سروده بود که در مجله های رژیم چاپ و علیه سازمان چریکهای فدایی خلق ایران بهره برداری شد.اگرچه انتشار این شعر بحد کافی مایه سرافکندگی سعید یوسف شد، ولی باگذشت چهاردهه از آن بدکرداری اکنون تصور می کند دیگران بی آزرمی هایش را فراموش کرده اند. از آنجا که وی بخوبی میداند دیگران ، بویژه هواداران سازمان چریکهای فدایی خلق ایران تا چه حد از او تنفردارند در آخر سخنرانی اش می گوید«من شخصا نیازی به ھیچ قدردانی از سوی اکنونیان ندارم و خاطره عزيز آن رفتگان و مھری که به کارھای من داشته اند بزرگترين قدردانی است." شاعر رسوا برای اغوای مخاطبین اش زندگان را «اکنونیان» خطاب کرده و راهی پیدا نکرده جز اینکه به «رفتگان» پناه ببرد.
نباید فراموش کنیم کارنامه سیاه این «شاعر» فراتر از آن است که در این مختصر توضیح داده شود، وی در ماه مه ۲۰۱۵ در سوگ شاعر مشهدی به اسم محمد قهرمان نوشت:
«در این دو سالی که گذشت، اگر اهمّ امور را خلاصه وار بگوئیم
ـ آقای خامنهای، مقام معظم رهبری، که پیش از درگذشت قهرمان هم این افتخار را به او داده بود که گاه در صحبتهایش پیرامون شعر از او به نیکی یاد کند، درگذشتِ او را (که این بار “دوست دیرین” هم خوانده میشد) درپیامی چنین تسلیت گفت: “با دریغ و افسوس...»
بدین ترتیب اگر ادعا کنیم سعید یوسف یا «شریک دزد و رفیق قافله» است یا «رفیق گرمابه و گلستان» گزافه سخن نگفته ایم.
بخشی از شعری که فقط لایق خود و همپالگی هایش می باشد و خوراک مطبوعات جمهوری اسلامی ایران شد به شرح زیراست.
"... از من شنوده ای تو نخستین سرود خويش بشنو،
اگر شنود توانی ،
اين واپسین سرود مرا اکنون.
ای سازمان پويان ای سازمان بھمن ...
ای سازمان پاک ترين خون ھا بیھوده ريخته در کام خاک،
مثل لجن. ...
ای سازمان طاعون
ای سازمان خاکستر ...
ای سازمان بدرود
ای سازمان کابوس ...
ای سازمان ديروز
ای سازمان مرده ...
ای سازمان مدفون ..."
ننگ ونفرت بر عوام فریبان و خودفروشان
سازمان چریکهای فدایی خلق ایران
۹ آبان ۱۴۰۳ - ۳۰ اکتبر ۲۰۲۴
A.C.P- Postfach 12 02 06-60115 Frankfurt am Main-Germany |
Web Site: http://www.iranian-fedaii.de E-Mail: organisation@iranian-fedaii.de |
بخشی از اخبار و مقالات قدیمی